جدول جو
جدول جو

معنی خوش پنجه - جستجوی لغت در جدول جو

خوش پنجه(خوَشْ / خُشْ پَ جَ / جِ)
ساززنندۀ خوب. خوش انگشت. که در نواختن سازهای زهی مهارت دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوی پنجه
تصویر قوی پنجه
زبردست، آنکه زور بازو دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش لهجه
تصویر خوش لهجه
دارای لهجۀ زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ خَ دَ / دِ)
نیک خنده. شکرخنده. نیکوخنده. آنکه خوب خندد:
یاد از آن حجرۀ حکیم شریف
و آن حریفان گرم خوش خنده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ حَ جَ رَ / رَ)
خوش صدا. خوش صوت. خوش آواز
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ بُنْ یَ / یِ)
مقابل کم بنیه. قوی. آنکه مزاج سالم دارد. آنکه قدرت جسمی کافی دارد. قوی بنیه. با بنیۀ خوب. سالم با بهره از قدرت و نظم دستگاه جسمانی خوب
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ لَ جَ / جِ)
خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطۀ اداءخوب شیرین و مطبوع است. (ناظم الاطباء) :
آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو.
حافظ.
ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت
غلام حافظ خوش لهجۀ خوش آوازم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
عیدی است مربوط به روز اول جیرت خاص زنان هند را، و آن روزی است که هندوان عید گیرند و دور هم گرد آیند و محصول نورس کشتزارها را از باب تبرک در آب ریزند. (از تحقیق ماللهند ص 288)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ پَ جَ / جِ)
خطی که در درون کف دست از آن پنجه می باشد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ پَ جَ / جِ)
نام گیاهی دوایی. (ناظم الاطباء). نام دارویی است که آن را کشنه بر وزن دشنه می گویند. (برهان) (از آنندراج). رجوع به کشنه شود
لغت نامه دهخدا
خوشگوی کسی که طرز بیانش دلپسند باشد، آنکه سخنش مطبوع باشد خوش زبان
فرهنگ لغت هوشیار
آهنین چنگال سست بازو به جهل میفکند پنجه با مرد آهنین چنگال آنکه دارای زور بازو است زور آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی پنجه
تصویر قوی پنجه
((قَ. پَ جِ یا جَ))
آن که دارای زور بازوست
فرهنگ فارسی معین
سالم، تندرست، قوی، قوی بنیه
متضاد: کم بنیه، کم زور، ضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیش نوبت بودن آبیاری زمین
فرهنگ گویش مازندرانی